محل تبلیغات شما



بلاغت نگاهت

مرا شرمنده میدارد وفایش

ز چشم بد نگهدارد خدایش

نگاهش صد زبان دارد - تو گویی-

بلاغت میچکد از چشمهایش!                                                                           مهدی سهیلی

 

آوای سروش

یک زمان گفتم به دل : خاموش باش

لب فرو بند از سخن ها ، گوش باش

ناگهان از جان برشند خروش:

هان! منم پژواک آوای سروش»

من نی خاموشم و آوا از اوست»

قطره ناچیزم و دریا از اوست»

آنکه میگوید : بگو ، خود دیگرست»

باده از ساقی و از من ساغرست»

صید شعرم او بود صیاد من»

داند آنکو بشنود فریاد من!»

مهدی سهیلی با نام اصلی حاجی علی اکبری سمنانی در سال 1303 در تهران چشم به جهان گشود.

 

 


همانطور که میدونید ، انسان های گوناگونی در این جهان هستی زندگی میکنند. آدم هایی با رنگ های متفاوت.

خیلی از مردم مشکلات شخصی خودشون رو دارن. این مشکلات موضل بزرگی در زندگی اجتماعی ما هستن، شخصیت ما رو شکل میدن، مارو میسازن و قطعا اونایی که هیچ مشکلی در زندگی ندارن ، مثل سیب های نرسیده تو باغ میمونن. با اینکه خودم تو زندگی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنم اما به شخصه آدم هایی رو دیدم که با وجود مشکلات بزرگی که دارن ، همچنان ایستاده در برابر مشکلات خودشون هستن، با اونا میجنگن و تا جای ممکن ایستادگی میکنن. کسانی که همواره با مشکلات خودشون میجنگن، قهرمان هایی هستن که هیچ وقت از اونا تقدیر یا قدردانی نشده.                  

مثلا : انسان هایی که وضع مالی خوبی ندارن ، بیماران سرطانی یا کسانی که دارای بیماری های لاعلاج هستن، افراد معلول و. . اینها بیشتر از اینکه  اکثر مردم اونا رو تشویق به ادامه مبارزه بدن، زیاد توجهی بهشون ندارن ( اکثر مردم رو عرض میکنم سوء تفاهمی پیش نیاد ).

وقتی که این آدم ها رو در زندگیم میبینم، احساس شرم میکنم که من چرا اینقدر در زندگی نا شکرم و چه قدر در زندگی خدا رو از یاد بردم. واقعا چرا ما انسان ها اینقدر قدر نشناسیم؟ همانطور که میدونید عطش انسان برای دست یابی به خواسته هاش روز به روز افزایش پیدا میکنه و به هرچی که میرسه ،باز احساس کمبود ضعف میکنه. دوست من زندگی سخته، چه بخوای چه نخوای مشکلاتی هستند که آدم رو زمین گیر کنن. مشکلاتی مانند: بی پولی ، شکست عشقی یا بدبختیهایی که به عشق مربوط هستند ، بیکاری ، تنهایی و. . میدونم که گاهی اوقات این مشکلات بیش از حد تکرار میشن (به قولی دیگه شورش درمیاد)ولی وظیفه ما جنگیدنه.  امیدوارم که همیشه برای نبرد آماده باشین و پیروزی کسب کنین.

 

 

                                                                                پایان

 


نوجوونی دوره خیلی عجیبیه. با اینکه دیگه تو اواخر این دوره هستم و با اینکه میدونم باید قدر این لحظه رو دونست ولی چندان تمایلی بهش نداشتم. تو دوره نوجوونی اولین بارها اتفاق میوفته. اولین بار دنیای اطرافتو میشناسی، اولین بار درون آدما رو بهتر میبینی، مشتاق انجام خیلی کارا هستی، خیلی‌ها حتی اولین بار عاشق میشن، ولی دیگه همه چی مثل بچگی نیست و چون بخش تاریک دنیا رو میبینی، جا میخوری! نه این که بگم دوره سنی بدیه ها نه، منم به نوبه خودم لذت در حد رو میبرم اما
خیلی نمیشه رو اتفاقات حساب کرد. گاهی اوقات احساس میکنی خدا اینارو جلوت میذاره تا بگه حالا وقتشه مه کاری رو که میخوای بکنی ولی ممکنه که همش درواقع یه امتحان الهی باشه. دیگه نمیتونی بفهمی آیا خدا داره این فرصتو در اختیارت می‌ذاره یا داره امتحانت میکنه میکنه ببینه چه عکس‌العملی نشون میدی. متاسفانه تو این موضوع حسابی گیر کردم. آیا خدا داره بهم فرصت میده یا داره طبق معمول این یه آزمون سنجش روحیه! دوباره میخواد بفهمه که گناه میکنم یا نه! اما کاری که من میخوام
یه حس عجیبی این چند روزه باهامه. خیلی حس غریبیه. انگار که یه لیوان کوکا کولا رو داغ کردن ریختن داخل سینم. دو روز قبل هم یه اتفاق خیلی عجیب افتاد، بعد اون اتفاق با خودم گفتم ای وای دوباره یه مشکل جدید دیگه ، بعدش با خودم فکر کردم این اتفاقی که افتاده خوش یمنه، خلاصه اون شب که شب احیا هم بود حسابی خدا رو شکر کردم و بهش قول دادم که دیگه گناهی رو از روی عمد مرتکب نشم. بعدش که احساس شنگولی داشتم یه لحظه به یه چیز اون اتفاق شک کردم.
شما رو نمی‌دونم ولی من اصلاً با سریالای تلویزیون جدیدا ارتباط برقرار نمیکنم. شاید دلیلش این باشه که دیگه محتوا ها زیادی دارن تکراری میشن. مثلاً همیشه پای یه حاج آقایی تو داستان بازه که داره میمیره و هزار تا ورثه پیدا میشن میان. یا یه آدم چهل ساله که مجرده و میخواد ازدواج کنه، با لوسبازی به مادرش میگه و مادرش همچنان که سرش درحال چرخیدنه و یه جا بند نیست میگه الهی مادر فدات بشه! یا مثلا تو یه خونواده ای همیشه پسر بزرگترشون یه آدم مکار و لاته! خلاصه این

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد..خانه مهر و امید رهایی اش